سازش ناپذيري حضرت علي عليه السلام
سازش ناپذيري حضرت علي عليه السلام
سازش ناپذيري حضرت علي عليه السلام
اميرالمؤمنين يک سازش ناپذيري وقاطعيت در دوران زندگي و حکومت و خلافت، از خود نشان داد؛ و من دو مظهر از مظاهر سازش ناپذيري اميرالمؤمنين را امروز مختصراً براي شما بيان مي کنم.
يکي سازش ناپذيري در مورد احکام اسلامي است. اميرالمؤمنين به هيچ قيمتي حاضر نمي شد که احکام اسلام - يعني آن چيزي که قرآن به آن ناطق است و پيغمبر به آن دستور داده و مسلمانها آن را دانسته اند و فهميدند - بخاطر مصلحت انديشي و «اجتهاد به رأي» تغيير پيدا کند. خلفاي قبل از اميرالمؤمنين معتقد به «اجتهاد به رأي» بودند؛ خود برادران اهل تسنن نيز اين را قبول دارند. اميرالمؤمنين اين «اجتهاد به رأي» را قبول نداشت؛ معتقد بود که فقط بايد به «کتاب الله و سنّت نبيّه »- به قرآن و گفتار و عمل پيغمبر - عمل شود. شما مثالها و نمونه هاي اين را ببينيد تا آن وقت معلوم شود که دردسرهاي حکومت انقلابي سازش ناپذير اميرالمؤمنين از کجاست. در زمان پيغمبر بيت المال بين مسلمانها بالسويه تقسيم مي شد. نمي گفتند اين از آن زودتر مسلمان شده است، آن کسي که زودتر مسلمان شده بود و آن کسي که بعد به اسلام گرويده بود و آن کسي که از مکه هجرت کرده بود و آن کسي که در مدينه بود و آن کسي که عالمتر بود و آن کسي که علمي نداشت، همه به يک اندازه از بيت المال استفاده مي کردند، بخاطر اين گونه امتيازات پيغمبر اکرم براي کسي سهم بيشتري از بيت المال قائل نمي شد. پيغمبراکرم از دنيا رحلت نمودند؛ در دوران خلافت ابوبکر هم- که دو سال و خرده يي طول کشيد - عيناً همين طور بود. آن جا هم هيچ گونه امتيازي بين مسلمانها در تقسيم بيت المال وجود نداشت. در دوران خليفه ي دوم - عمر بن الخطاب - هم مدتي به همين وضعيت بود، بعد از مدتي عمر به ذهنش رسيد که خوبست ما براي ارزشهايي که در بعضي از مسلمانها وجود دارد، يک امتيازاتي قايل شويم و بعضيها را بربعضي ترجيح بدهيم. اين چيزيست که در آن روز هم وقتي مطرح شد، از نظر خيلي از مسلمانها کار خوبي محسوب مي شد و خود خليفه ي دوم هم که اين کار را انجام داد، از روي اعتقاد به اين که اين کار خوبست و به درد مسلمانها مي خورد و به نفع جامعه ي اسلامي است، اين کار را انجام داد بين سابقين و غير سابقين اختلاف قائل شد؛ آن کساني که قبلاً مسلمان شدند، با آن کساني که بعداً اسلام آوردند؛ چرا اينها به يک اندازه از بيت المال بگيرند؟ در ميان آنهايي که قبلاً مسلمان شدند - بين مهاجرين و انصار- اختلاف قائل شد؛ گفت مهاجرين بر انصار فضيلت دارند، زيرا مهاجرين در مکه در کنار پيغمبر بودند، دوران سختي را گذراندند و جنگيدند؛ اما انصار از هنگامي که حکومت اسلامي برپا شد، ايمان آوردند.
بعد درميان مهاجرين هم آنهايي که از قريش بودند را برآنهايي که از قريش نبودند، تفضيل و ترجيح داد. در ميان قبائل معروف، عرب قبيله «مضر» را بر قبيله ي «ربيعه» ترجيح داد. در ميان قبائل معروف، عرب قبيله «اوس» را بر قبيله ي «خزرج» ترجيح داد. هرکدام يک دليلي داشت، دليلي براي اين تفاوتها در ذهنش بود؛ اين کار را انجام داد. که به ذهنم مي آيد که اين کار در سال بيستم از هجرت، يعني هفت، هشت سال بعد از آغاز خلافت عمر اين کار انجام گرفت و اين رويه را انجام داد. خود او هم مي گفت: «تألفت »؛ من اين کار را خواستم بکنم تا الفت به وجود بياورم و دلها را جذب کنم. احساس مي کرد به اين کار احتياج دارد و بر طبق نظر و «اجتهاد به رأي» خود اين کار را انجام مي داد. در آخرين ماههاي زندگيش، عمر پشيمان شد و گفت من بيخود اين کار را کردم؛ زيرا احساس مي کنم که همان رويه يي که پيغمبر هم و بعد از پيغمبر ابوبکر عمل کردند، همان رويه بهتر است و من اگر زنده بمانم، باز هم بين مسلمانها تساوي برقرار خواهم کرد، منتها عمر زنده نماند و همان روزها يا همان ماهها از دنيا رفت
بعد از عمر، در دوران حکومت عثمان، چون آن قاطعيت و شدت عمل خليفه ي دوم را هم نداشت، همين موجب شد که آن رويه توسعه پيدا کند. بعضيها با بهانه هاي مختلف و با عناوين گوناگون، توانستند سهم بيشتري از بيت المال ببرند. دوازده سال هم به اين ترتيب در دوران عثمان گذشت.
حالا اميرالمؤمنين سرکار آمده. از جمله ي اوّلين حرفهايي که اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيان کرد، اين بود: « و الله لو وجدته تزوّج به النساء»؛ اگر من اين بيت المالي را که بدون استحقاق به مسلمانها داده شده، اگرببينم با اين پول زن عقد کرده اند و از اين پول مهريه ي زن خود قرار داده اند، يا با اين پول زيادي و بدون استحقاق از بيت المال، کنيز خريده اند و مثلاً از او صاحب اولاد شدند، درعين حال اين پول را من بر مي گردانم به بيت المال و حکم مي کنم که اين پول، پول غصبي بوده است! اين قاطعيت اميرالمؤمنين است در قبال حکم خدا و آن چه که فکر مي کند سنت پيغمبر است. البته اميرالمؤمنين هم مي توانست همين مصلحت انديشي را بکند، اما نکرد. لذاست که در يک جمله يي اميرالمؤمنين عليه السلام به طلحه و زبير در اوّل خلافت يک مطلبي را بيان کرد که همه چيز را براي انسان روشن مي کند. طلحه و زبير آمدند پيش اميرالمؤمنين گفتند: يا اميرالمؤمنين! تو چرا با ما درباره ي استاندارها و حکام وولاتي که نصب مي کنيد، مشورت نمي کني؟ با ما بايد مشورت کني، از ما نظر بخواهي. اميرالمؤمنين فرمود که من به اين خلافتي که شما براي آن با من بيعت کرديد، علاقه اي نداشتم؛ شما بر من تحميل کرديد، از من خواستيد که من اين بار را بر دوش بگيرم و حالا که اين بار را بر دوش گرفتم، «فما افضت الي»؛(1) وقتي که خلافت به دست من آمد.
«نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته»(2)
من نگاه کردم به قرآن و ديدم که قرآن مقرراتي و قوانيني براي ما نصب کرده، من از اين قوانين و مقررات پيروي کردم، «و ما استسن النبي (ص) فاقتديته »(3) نگاه کردم به سنت پيغمبر و رويه اي را که ايشان درزمان حکومت خود بنا نهاده بود و از آن رويه هم پيروي کردم؛ «فلم احتج في ذالک الي رأيکما و لا رأي غيرکما » (4) من ديگراحتياجي نداشتم که از رأي شما و يا رأي ديگران پيروي کنم!
اين به معناي اين نبود که اميرالمؤمنين با مشورت مخالف است؛ يقيناً اميرالمؤمنين مشورت مي کرد و زندگيش زندگي مشورت بود؛ بلکه اين به معناي اين بود که آن طبقه ممتازه اي که در دوران خليفه سوم به وجود آمده بود و خودش را صاحب حقّ مي دانست درمال بيت المال، درمسايل مسلمين، حقّ رأي، حق نظر، حقّ تصرف و فکر مي کرد که بايد حاکم مسلمانها از آنها پيروي بکند، اين طبقه ي ممتازه را اميرالمؤمنين قبول نداشت. آنچه را که اميرالمؤمنين حجت مي دانست، خودش را به آن نيازمند مي دانست، آن «کتاب الله و سنّت نبيّه »است. اين قاطعيت و سازش ناپذيري اميرالمؤمنين است در مقابل تمام احکام همين کار را اميرالمؤمنين کرد که البته نمونه هاي ديگر هم دارد. در مسأله نمازهاي تراويح و مسائل ديگر، آن چيزهايي که به نظر خلفاي قبل از اميرالمؤمنين از روي اجتهاد -که اجتهاد به راي راحجت مي دانستند - عمل بعنوان يک آيين ديني وارد «عمل» شده بود، اميرالمؤمنين اينها را کنار گذاشت؛ با قاطعيت کامل، آنچه را که خودش مي فهميد که اين اسلام است، اين قرآن است، اين سنّت پيغمبر است، آن را عمل مي کرد. اين يکي از جلوه هاي قاطعيت اميرالمؤمنين است.
جلوه ي دومي که مي گويم، قاطعيت در مقابل توقّعات بود که يک نمونه اش را حالا درباره ي طلحه و زبير عرض کردم و نمونه هاي ديگري هم دارد. از اوّلي که اميرالمؤمنين بر سر کار آمد، توقّعات شروع شد. بسياري از کساني که جزو چهره هاي معروف اسلام بودند، بخاطر توقّعاتي که بر آورده نمي شد، از اميرالمؤمنين فاصله گرفتند. يکي خود طلحه و زبير بود، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف و بعضي ديگر از بزرگان زمان پيغمبر بودند که اينها چهره هاي معروف هم بودند، از صحابه هم بودند، محترم هم بودند؛ اما انسان موجود ضعيفي است، هواي نفس انسان و خواستهاي انسان در تعيين کننده ترين حالات انسان، گاهي اوقات ميان دل با بصيرت و عملي که برطبق اين بصيرت بايستي انجام بشود، فاصله مي اندازند. و حائل مي شوند و نمي گذارند که تصميم درست و بجا گرفته شود، لذا عده اي از اطراف اميرالمؤمنين پراکنده شدند.
من گمان نمي کنم امروز در دنياي اسلامي، حتي يک نفر وجود داشته باشد که آن دسته از صحابه پيغمبر را که از اميرالمؤمنين فاصله گرفتند، بخاطراين فاصله گرفتن، ملامت نکند. البته آن کساني که اين فاصله گرفتن را عيب نمي دانند، مي گويند آنها توبه کرده اند يا اشتباه کرده اند؛ اما يقيناً کسي نيست که اين را کار خوبي بداند. اين کار غير خوب را خيليها کردند، چرا؟ براي اين که اميرالمؤمنين تسليم توقعات نمي شد. يکي از اين توقعات، ابقاي معاويه در حکومت بود؛ اميرالمؤمنين معاويه را قبول نداشت.
باز من اين جا تأکيد مي کنم به شما برادران و خواهران اهل تشيع که اکثريت عظيمي هستيد و در اين جا و بعضي از کشورهاي ديگرکه عرض مي کنم، برادران اهل تسنن معاويه را قبول دارند، يک عده هم قبول ندارند. برادران سني شافعي، بيشتر معاويه را قبول ندارند. حتي کتابهايي درباره معاويه نوشتند؛ عباس عقاد"نويسنده ي معروف مصري، کتابي درباره ي معاويه نوشته به نام «معاوية في الميزان» که معاويه را مي سنجد. بسيار کتاب عجيب و تحليلي مهمي است که درباره خصوصيات اخلاقي معاويه نوشته است. البته برادران زيادي هم از اهل تسنن، که بيشتر برادران حنفي ما که در کشور خودمان - در مرزهاي جنوبي بعضي از مرزهاي شرقي کشورمان- هستند، همچنين در اقطار عالم اسلام، اينها به معاويه اعتقاد دارند و معاويه را قبول دارند. ما هم با اين که خودمان معاويه را قبول نداريم؛ اما به نظر آن برادران احترام مي گذاريم. احساسات آنها را جريحه دار نمي کنيم، اهانت هم نمي کنيم؛ اما حقايق تاريخي را بيان مي کنيم. اميرالمؤمنين، معاويه را قبول نداشت. اميرالمؤمنين با معاويه قابل مقايسه نبود. اين ازبدترين ظلمهاي تاريخ و ظلمهاي روزگاربوده که اميرالمؤمنين و معاويه را در کنار هم قرار بدهند؛ نه براي خاطر اين که معاويه در دوران حکومت خود چه کرده، نه به خاطراين که معاويه با اميرالمؤمنين چه کرده، بلکه به خاطر شخصِيّت معاويه و شخصيّت اميرالمؤمنين قبل از خلافت اميرالمؤمنين آن کسي است که در اوّلين جرقه ي اسلام، به اسلام ايمان آورد. اوّلين کسي که بعد از گفتن «قولو لااله الا لله » از زبان پيغمبر، ازمردها، قبول کرد اين دعوت را، اميرالمؤمنين بود. بعد هم از آن تاريخ تادم مرگ، يعني بيش از 50سال - اميرالمؤمنين در راه اين ايمان، عاشقانه تلاش کرد، عاشقانه جنگيد، هزار بار جان خودش را در معرض تلف شدن قرار داد. هزاران بار از جان پيغمبر از مقدسات اسلامي، از احکام اسلامي، از مؤمنين واقعي و خالص دفاع کرد. يک شب آسودگي و راحت نديد و تمام رنجها را تحمل کرد براي خاطر اين ايمان. سيزده سال با پيغمبر در مکه بود؛ ده سال با پيغمبر در تمام ماجراها و آزمايشها در مدينه بود؛ اين طرف قضيه است. حالا علم اميرالمؤمنين، معرفت او، تقواي او، زهد او، جهادش، بي اعتناييش به دنيا، فقه او و همه ي اين خصوصياتش را که ملاحظه کنيد، يک شخصيّت عظيم غير قابل تصور در ذهن را انسان مي بيند. بعد مي آييم سراغ معاويه؛ او همان کسي هست که همان وقتي که اميرالمؤمنين ايمان آورد، اوايمان نياورد، اميرالمؤمنين از اسلام دفاع کرد، او و پدرش و برادرش و قوم و خويشهايش، با اميرالمؤمنين و با پيغمبر و با اسلام جنگيدند. تمام سيزده سال زندگي پيغمبر در مکه، بين پيامبر و جناح ابوسفيان و فرزندان او، جنگ و معارضه بود بعد هم که پيغمبربه مدينه آمدند، باز هم دائماً با اينها درگيري و جنگ و نزاع داشتند. در بدر، احد، احزاب و در همه اين جنگهايي که تا سال هشتم وجود داشت، اميرالمؤمنين در کنار پيغمبر، معاويه در نقطه ي مقابل؛ تا وقتي که پيغمبراکرم مکه را فتح کرد. وقتي که مکه را فتح کرد، ابوسفيان ايمان آورد، همه کساني که مغلوب شده بودند ايمان آوردند، معاويه هم ايمان آورد! شما ببينيد بين اين دو شخصيّت، که يکي اسلام را از آغاز ولادت در آغوش مي گيرد، بزرگ مي کند، حفظ و حراست مي کند، در راهش شمشير مي زند و بالاخره همان شمشير زدنها به فتح مکه منتهي مي شود؛ و آن ديگري در تمام اين مدت، به اسلام ايمان ندارد، با اسلام مي جنگد بعد هم که مکه فتح شد، جزو مؤمنين فتح مي شود؛ يعني بعد از اين که پيغمبرغالب شد، تسليم مي شود. يک چنين وضعي هست، که اين فاصله را که من با اين بيان ترسيم کردم، از فاصله ي واقعي بمراتب کمتر و کوچکتر است. به هر حال، اميرالمؤمنين، معاويه را يک عنصر مناسبي براي حکومت و استانداري شام نمي دانست. لذا در اوّلين روزها و شايد اوّلين ساعتهاي حکومت که مشغول معيّن و منصوب کردن استاندارها و حکّام شد، اوّل کاري که کرد، معاويه را عزل نمود. معاويه سالهاي متمادي بود - که قبلاً برادرش يزيد بن ابوسفيان و بعد هم معاويه، بعد از مرگ يزيد بن ابوسفيان - به حکومت شام منصوب شده بود و آنجا ريشه دوانده بودند. اميرالمؤمنين او ار عزل کرد! به اميرالمؤمنين گفتند: يا اميرالمؤمنين! شما که معاويه را عزل مي کنيد، اين کار عجولانه اي است؛ بگذاريد قوّت و قدرت پيدا کنيد. فرمود که من حاضر نيستم «اتامروني ان اطلب النصر بالجور »(5) شما از من مي خواهيد که من با ظلم و بي عدالتي، پيروزي را به دست بياورم؟ اين روحيه ي اميرالمؤمنين بود. سازش ناپذيري اميرالمؤمنين، يک نمونه اش اين است آن وقت همين سازش ناپذيري و همين قاطعيت، آن دردسرهاي عجيب دوران خلافت کوتاه اميرالمؤمنين را براي آن حضرت به وجود مي آورد، که من تصور مي کنم جادارد براي مردم، امروز ذره ذره ي اين تاريخ پرعبرت و پرماجرا تشريح بشود که البته نه خطبه ي نماز جمعه - آن هم در ماه رمضان - فرصت اين کار را به انسان مي دهد و نه اجتماعات اين طوري؛ بايد مجامع محدودتر، ذره ذره ي اين تاريخ تشريح و تحليل شود و به صورت منصفانه و آگاهانه روشن بشود.(6)
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
يکي سازش ناپذيري در مورد احکام اسلامي است. اميرالمؤمنين به هيچ قيمتي حاضر نمي شد که احکام اسلام - يعني آن چيزي که قرآن به آن ناطق است و پيغمبر به آن دستور داده و مسلمانها آن را دانسته اند و فهميدند - بخاطر مصلحت انديشي و «اجتهاد به رأي» تغيير پيدا کند. خلفاي قبل از اميرالمؤمنين معتقد به «اجتهاد به رأي» بودند؛ خود برادران اهل تسنن نيز اين را قبول دارند. اميرالمؤمنين اين «اجتهاد به رأي» را قبول نداشت؛ معتقد بود که فقط بايد به «کتاب الله و سنّت نبيّه »- به قرآن و گفتار و عمل پيغمبر - عمل شود. شما مثالها و نمونه هاي اين را ببينيد تا آن وقت معلوم شود که دردسرهاي حکومت انقلابي سازش ناپذير اميرالمؤمنين از کجاست. در زمان پيغمبر بيت المال بين مسلمانها بالسويه تقسيم مي شد. نمي گفتند اين از آن زودتر مسلمان شده است، آن کسي که زودتر مسلمان شده بود و آن کسي که بعد به اسلام گرويده بود و آن کسي که از مکه هجرت کرده بود و آن کسي که در مدينه بود و آن کسي که عالمتر بود و آن کسي که علمي نداشت، همه به يک اندازه از بيت المال استفاده مي کردند، بخاطر اين گونه امتيازات پيغمبر اکرم براي کسي سهم بيشتري از بيت المال قائل نمي شد. پيغمبراکرم از دنيا رحلت نمودند؛ در دوران خلافت ابوبکر هم- که دو سال و خرده يي طول کشيد - عيناً همين طور بود. آن جا هم هيچ گونه امتيازي بين مسلمانها در تقسيم بيت المال وجود نداشت. در دوران خليفه ي دوم - عمر بن الخطاب - هم مدتي به همين وضعيت بود، بعد از مدتي عمر به ذهنش رسيد که خوبست ما براي ارزشهايي که در بعضي از مسلمانها وجود دارد، يک امتيازاتي قايل شويم و بعضيها را بربعضي ترجيح بدهيم. اين چيزيست که در آن روز هم وقتي مطرح شد، از نظر خيلي از مسلمانها کار خوبي محسوب مي شد و خود خليفه ي دوم هم که اين کار را انجام داد، از روي اعتقاد به اين که اين کار خوبست و به درد مسلمانها مي خورد و به نفع جامعه ي اسلامي است، اين کار را انجام داد بين سابقين و غير سابقين اختلاف قائل شد؛ آن کساني که قبلاً مسلمان شدند، با آن کساني که بعداً اسلام آوردند؛ چرا اينها به يک اندازه از بيت المال بگيرند؟ در ميان آنهايي که قبلاً مسلمان شدند - بين مهاجرين و انصار- اختلاف قائل شد؛ گفت مهاجرين بر انصار فضيلت دارند، زيرا مهاجرين در مکه در کنار پيغمبر بودند، دوران سختي را گذراندند و جنگيدند؛ اما انصار از هنگامي که حکومت اسلامي برپا شد، ايمان آوردند.
بعد درميان مهاجرين هم آنهايي که از قريش بودند را برآنهايي که از قريش نبودند، تفضيل و ترجيح داد. در ميان قبائل معروف، عرب قبيله «مضر» را بر قبيله ي «ربيعه» ترجيح داد. در ميان قبائل معروف، عرب قبيله «اوس» را بر قبيله ي «خزرج» ترجيح داد. هرکدام يک دليلي داشت، دليلي براي اين تفاوتها در ذهنش بود؛ اين کار را انجام داد. که به ذهنم مي آيد که اين کار در سال بيستم از هجرت، يعني هفت، هشت سال بعد از آغاز خلافت عمر اين کار انجام گرفت و اين رويه را انجام داد. خود او هم مي گفت: «تألفت »؛ من اين کار را خواستم بکنم تا الفت به وجود بياورم و دلها را جذب کنم. احساس مي کرد به اين کار احتياج دارد و بر طبق نظر و «اجتهاد به رأي» خود اين کار را انجام مي داد. در آخرين ماههاي زندگيش، عمر پشيمان شد و گفت من بيخود اين کار را کردم؛ زيرا احساس مي کنم که همان رويه يي که پيغمبر هم و بعد از پيغمبر ابوبکر عمل کردند، همان رويه بهتر است و من اگر زنده بمانم، باز هم بين مسلمانها تساوي برقرار خواهم کرد، منتها عمر زنده نماند و همان روزها يا همان ماهها از دنيا رفت
بعد از عمر، در دوران حکومت عثمان، چون آن قاطعيت و شدت عمل خليفه ي دوم را هم نداشت، همين موجب شد که آن رويه توسعه پيدا کند. بعضيها با بهانه هاي مختلف و با عناوين گوناگون، توانستند سهم بيشتري از بيت المال ببرند. دوازده سال هم به اين ترتيب در دوران عثمان گذشت.
حالا اميرالمؤمنين سرکار آمده. از جمله ي اوّلين حرفهايي که اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيان کرد، اين بود: « و الله لو وجدته تزوّج به النساء»؛ اگر من اين بيت المالي را که بدون استحقاق به مسلمانها داده شده، اگرببينم با اين پول زن عقد کرده اند و از اين پول مهريه ي زن خود قرار داده اند، يا با اين پول زيادي و بدون استحقاق از بيت المال، کنيز خريده اند و مثلاً از او صاحب اولاد شدند، درعين حال اين پول را من بر مي گردانم به بيت المال و حکم مي کنم که اين پول، پول غصبي بوده است! اين قاطعيت اميرالمؤمنين است در قبال حکم خدا و آن چه که فکر مي کند سنت پيغمبر است. البته اميرالمؤمنين هم مي توانست همين مصلحت انديشي را بکند، اما نکرد. لذاست که در يک جمله يي اميرالمؤمنين عليه السلام به طلحه و زبير در اوّل خلافت يک مطلبي را بيان کرد که همه چيز را براي انسان روشن مي کند. طلحه و زبير آمدند پيش اميرالمؤمنين گفتند: يا اميرالمؤمنين! تو چرا با ما درباره ي استاندارها و حکام وولاتي که نصب مي کنيد، مشورت نمي کني؟ با ما بايد مشورت کني، از ما نظر بخواهي. اميرالمؤمنين فرمود که من به اين خلافتي که شما براي آن با من بيعت کرديد، علاقه اي نداشتم؛ شما بر من تحميل کرديد، از من خواستيد که من اين بار را بر دوش بگيرم و حالا که اين بار را بر دوش گرفتم، «فما افضت الي»؛(1) وقتي که خلافت به دست من آمد.
«نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته»(2)
من نگاه کردم به قرآن و ديدم که قرآن مقرراتي و قوانيني براي ما نصب کرده، من از اين قوانين و مقررات پيروي کردم، «و ما استسن النبي (ص) فاقتديته »(3) نگاه کردم به سنت پيغمبر و رويه اي را که ايشان درزمان حکومت خود بنا نهاده بود و از آن رويه هم پيروي کردم؛ «فلم احتج في ذالک الي رأيکما و لا رأي غيرکما » (4) من ديگراحتياجي نداشتم که از رأي شما و يا رأي ديگران پيروي کنم!
اين به معناي اين نبود که اميرالمؤمنين با مشورت مخالف است؛ يقيناً اميرالمؤمنين مشورت مي کرد و زندگيش زندگي مشورت بود؛ بلکه اين به معناي اين بود که آن طبقه ممتازه اي که در دوران خليفه سوم به وجود آمده بود و خودش را صاحب حقّ مي دانست درمال بيت المال، درمسايل مسلمين، حقّ رأي، حق نظر، حقّ تصرف و فکر مي کرد که بايد حاکم مسلمانها از آنها پيروي بکند، اين طبقه ي ممتازه را اميرالمؤمنين قبول نداشت. آنچه را که اميرالمؤمنين حجت مي دانست، خودش را به آن نيازمند مي دانست، آن «کتاب الله و سنّت نبيّه »است. اين قاطعيت و سازش ناپذيري اميرالمؤمنين است در مقابل تمام احکام همين کار را اميرالمؤمنين کرد که البته نمونه هاي ديگر هم دارد. در مسأله نمازهاي تراويح و مسائل ديگر، آن چيزهايي که به نظر خلفاي قبل از اميرالمؤمنين از روي اجتهاد -که اجتهاد به راي راحجت مي دانستند - عمل بعنوان يک آيين ديني وارد «عمل» شده بود، اميرالمؤمنين اينها را کنار گذاشت؛ با قاطعيت کامل، آنچه را که خودش مي فهميد که اين اسلام است، اين قرآن است، اين سنّت پيغمبر است، آن را عمل مي کرد. اين يکي از جلوه هاي قاطعيت اميرالمؤمنين است.
جلوه ي دومي که مي گويم، قاطعيت در مقابل توقّعات بود که يک نمونه اش را حالا درباره ي طلحه و زبير عرض کردم و نمونه هاي ديگري هم دارد. از اوّلي که اميرالمؤمنين بر سر کار آمد، توقّعات شروع شد. بسياري از کساني که جزو چهره هاي معروف اسلام بودند، بخاطر توقّعاتي که بر آورده نمي شد، از اميرالمؤمنين فاصله گرفتند. يکي خود طلحه و زبير بود، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف و بعضي ديگر از بزرگان زمان پيغمبر بودند که اينها چهره هاي معروف هم بودند، از صحابه هم بودند، محترم هم بودند؛ اما انسان موجود ضعيفي است، هواي نفس انسان و خواستهاي انسان در تعيين کننده ترين حالات انسان، گاهي اوقات ميان دل با بصيرت و عملي که برطبق اين بصيرت بايستي انجام بشود، فاصله مي اندازند. و حائل مي شوند و نمي گذارند که تصميم درست و بجا گرفته شود، لذا عده اي از اطراف اميرالمؤمنين پراکنده شدند.
من گمان نمي کنم امروز در دنياي اسلامي، حتي يک نفر وجود داشته باشد که آن دسته از صحابه پيغمبر را که از اميرالمؤمنين فاصله گرفتند، بخاطراين فاصله گرفتن، ملامت نکند. البته آن کساني که اين فاصله گرفتن را عيب نمي دانند، مي گويند آنها توبه کرده اند يا اشتباه کرده اند؛ اما يقيناً کسي نيست که اين را کار خوبي بداند. اين کار غير خوب را خيليها کردند، چرا؟ براي اين که اميرالمؤمنين تسليم توقعات نمي شد. يکي از اين توقعات، ابقاي معاويه در حکومت بود؛ اميرالمؤمنين معاويه را قبول نداشت.
باز من اين جا تأکيد مي کنم به شما برادران و خواهران اهل تشيع که اکثريت عظيمي هستيد و در اين جا و بعضي از کشورهاي ديگرکه عرض مي کنم، برادران اهل تسنن معاويه را قبول دارند، يک عده هم قبول ندارند. برادران سني شافعي، بيشتر معاويه را قبول ندارند. حتي کتابهايي درباره معاويه نوشتند؛ عباس عقاد"نويسنده ي معروف مصري، کتابي درباره ي معاويه نوشته به نام «معاوية في الميزان» که معاويه را مي سنجد. بسيار کتاب عجيب و تحليلي مهمي است که درباره خصوصيات اخلاقي معاويه نوشته است. البته برادران زيادي هم از اهل تسنن، که بيشتر برادران حنفي ما که در کشور خودمان - در مرزهاي جنوبي بعضي از مرزهاي شرقي کشورمان- هستند، همچنين در اقطار عالم اسلام، اينها به معاويه اعتقاد دارند و معاويه را قبول دارند. ما هم با اين که خودمان معاويه را قبول نداريم؛ اما به نظر آن برادران احترام مي گذاريم. احساسات آنها را جريحه دار نمي کنيم، اهانت هم نمي کنيم؛ اما حقايق تاريخي را بيان مي کنيم. اميرالمؤمنين، معاويه را قبول نداشت. اميرالمؤمنين با معاويه قابل مقايسه نبود. اين ازبدترين ظلمهاي تاريخ و ظلمهاي روزگاربوده که اميرالمؤمنين و معاويه را در کنار هم قرار بدهند؛ نه براي خاطر اين که معاويه در دوران حکومت خود چه کرده، نه به خاطراين که معاويه با اميرالمؤمنين چه کرده، بلکه به خاطر شخصِيّت معاويه و شخصيّت اميرالمؤمنين قبل از خلافت اميرالمؤمنين آن کسي است که در اوّلين جرقه ي اسلام، به اسلام ايمان آورد. اوّلين کسي که بعد از گفتن «قولو لااله الا لله » از زبان پيغمبر، ازمردها، قبول کرد اين دعوت را، اميرالمؤمنين بود. بعد هم از آن تاريخ تادم مرگ، يعني بيش از 50سال - اميرالمؤمنين در راه اين ايمان، عاشقانه تلاش کرد، عاشقانه جنگيد، هزار بار جان خودش را در معرض تلف شدن قرار داد. هزاران بار از جان پيغمبر از مقدسات اسلامي، از احکام اسلامي، از مؤمنين واقعي و خالص دفاع کرد. يک شب آسودگي و راحت نديد و تمام رنجها را تحمل کرد براي خاطر اين ايمان. سيزده سال با پيغمبر در مکه بود؛ ده سال با پيغمبر در تمام ماجراها و آزمايشها در مدينه بود؛ اين طرف قضيه است. حالا علم اميرالمؤمنين، معرفت او، تقواي او، زهد او، جهادش، بي اعتناييش به دنيا، فقه او و همه ي اين خصوصياتش را که ملاحظه کنيد، يک شخصيّت عظيم غير قابل تصور در ذهن را انسان مي بيند. بعد مي آييم سراغ معاويه؛ او همان کسي هست که همان وقتي که اميرالمؤمنين ايمان آورد، اوايمان نياورد، اميرالمؤمنين از اسلام دفاع کرد، او و پدرش و برادرش و قوم و خويشهايش، با اميرالمؤمنين و با پيغمبر و با اسلام جنگيدند. تمام سيزده سال زندگي پيغمبر در مکه، بين پيامبر و جناح ابوسفيان و فرزندان او، جنگ و معارضه بود بعد هم که پيغمبربه مدينه آمدند، باز هم دائماً با اينها درگيري و جنگ و نزاع داشتند. در بدر، احد، احزاب و در همه اين جنگهايي که تا سال هشتم وجود داشت، اميرالمؤمنين در کنار پيغمبر، معاويه در نقطه ي مقابل؛ تا وقتي که پيغمبراکرم مکه را فتح کرد. وقتي که مکه را فتح کرد، ابوسفيان ايمان آورد، همه کساني که مغلوب شده بودند ايمان آوردند، معاويه هم ايمان آورد! شما ببينيد بين اين دو شخصيّت، که يکي اسلام را از آغاز ولادت در آغوش مي گيرد، بزرگ مي کند، حفظ و حراست مي کند، در راهش شمشير مي زند و بالاخره همان شمشير زدنها به فتح مکه منتهي مي شود؛ و آن ديگري در تمام اين مدت، به اسلام ايمان ندارد، با اسلام مي جنگد بعد هم که مکه فتح شد، جزو مؤمنين فتح مي شود؛ يعني بعد از اين که پيغمبرغالب شد، تسليم مي شود. يک چنين وضعي هست، که اين فاصله را که من با اين بيان ترسيم کردم، از فاصله ي واقعي بمراتب کمتر و کوچکتر است. به هر حال، اميرالمؤمنين، معاويه را يک عنصر مناسبي براي حکومت و استانداري شام نمي دانست. لذا در اوّلين روزها و شايد اوّلين ساعتهاي حکومت که مشغول معيّن و منصوب کردن استاندارها و حکّام شد، اوّل کاري که کرد، معاويه را عزل نمود. معاويه سالهاي متمادي بود - که قبلاً برادرش يزيد بن ابوسفيان و بعد هم معاويه، بعد از مرگ يزيد بن ابوسفيان - به حکومت شام منصوب شده بود و آنجا ريشه دوانده بودند. اميرالمؤمنين او ار عزل کرد! به اميرالمؤمنين گفتند: يا اميرالمؤمنين! شما که معاويه را عزل مي کنيد، اين کار عجولانه اي است؛ بگذاريد قوّت و قدرت پيدا کنيد. فرمود که من حاضر نيستم «اتامروني ان اطلب النصر بالجور »(5) شما از من مي خواهيد که من با ظلم و بي عدالتي، پيروزي را به دست بياورم؟ اين روحيه ي اميرالمؤمنين بود. سازش ناپذيري اميرالمؤمنين، يک نمونه اش اين است آن وقت همين سازش ناپذيري و همين قاطعيت، آن دردسرهاي عجيب دوران خلافت کوتاه اميرالمؤمنين را براي آن حضرت به وجود مي آورد، که من تصور مي کنم جادارد براي مردم، امروز ذره ذره ي اين تاريخ پرعبرت و پرماجرا تشريح بشود که البته نه خطبه ي نماز جمعه - آن هم در ماه رمضان - فرصت اين کار را به انسان مي دهد و نه اجتماعات اين طوري؛ بايد مجامع محدودتر، ذره ذره ي اين تاريخ تشريح و تحليل شود و به صورت منصفانه و آگاهانه روشن بشود.(6)
پينوشتها:
1-نهج البلاغه، خطبه ي 205.
2-همان.
3-همان.
4-همان.
5- نهج البلاغه، خطبه ي126.
6-خطبه ي نماز جمعه ي تهران63/4/1.
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}